معنی تیررس گلوله
حل جدول
گویش مازندرانی
فرهنگ عمید
فرهنگ معین
مترادف و متضاد زبان فارسی
برد تیر، آماج، پرتاب
فارسی به عربی
مدی
لغت نامه دهخدا
گلوله. [گ ُ لو ل َ / ل ِ] (اِ) غلوله. قیاس شود با هندی باستان گلاو (عدل، لنگه)، کردی گلور، گولوک (گلوله)، ایضاً کردی، کلول (لوله، غلطیدن، سقوط سخت) و ایضاً کردی، گولوله. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). غلوله که گروهه ٔ ریسمان و غیره باشد. (برهان) (آنندراج). مهره. بندقه. پاره ای از سرب یا دیگر فلز گردکرده که در سلاحهای ناری به کار برند. زواله. غالوک.
گلوله زدن
گلوله زدن. [گ ُ لو ل َ / ل ِ زَدَ] (مص مرکب) انداختن گلوله. پرتاب کردن گلوله.
فارسی به آلمانی
Ball, Kugel (f)
معادل ابجد
961